سرو دشت نینوا چون سجده بر آن خاک زد شاه عشق کربلا فریاد تا افلاک زد
قامت خورشید خم شد وقت خاک افتادنش خاک حیران مانده بود ازاین چنین جان دادنش
آب شد حسرت به دل از بوسه بر لبهای او آسمان محروم از ذکر لب شبهای او
از عوالم تا بهایم خون فشاندند از غمش ناله لب تشنه ها فریاد شد از ماتمش
غنچه ها را غصه لب تشنگی از یاد رفت کوه امید دل اهل حرم بر باد رفت