بی خبر یک روز بارانی میان کوچه ها
زیر باران راه میرفتم تا که دریابی مرا
قطره های ریز باران بر سرم چون می نشست
سست میگشت گامهایم آهی بر دل می نشست
محرم بود و آسمان دل من به سان تمام دنیا غمگین وابری
این غم اما از جنس غم آن روزها نبود
تعداد صفحات : 2
اطلاعات کاربری
آرشیو
آمار سایت